ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





اشتراک های دانلود از ایران یو اف سی

در این بخش میتوانید اشتراک های دانلود از سایت را مشاهده و خریداری نمایید .

Team Xtreme Tehran
آموزش جوجیتسو برزیلی محل تبلیغ شما IWE محل تبلیغ شما
نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1
  1. #1
    مدیر بخـش

    مــدیر بخش
    تاریخ عضویت
    2014/08/12
    نوشته ها
    174
    1,205
    مبارز مورد علاقه AlanPatrick_Headshot

    داستانهایی درباره اگنا مردی با انگشتان فولادی

    در او کیناوا روستای کوچکی به نام گوشیکاوا وجود دارد, این روستا بیرون از جاده اصلی است؛ بنابراین کاراته کاران امروز اشنایی زیادی با انجاندارد, اما همین روستا زمانی صحنه یکی از جالبترین افسانه های تاریخ هنر های رزمی بوده است.

    در این روستا ؛درختی هست که هنوز هم موضوع اصلی بحث وگفتگو میان ساکنان انجا را تشکیل می دهد. این درخت برای اولین بار در اواخر قرن حاضر ؛یعنی زمانی که شخصی از اهالی این روستا ؛ به نام اگنا؛ نام خود را در تاریخ به ثبت رساند؛معروف گشت.

    اگنا ملقب به تایراگوا (کوچولی ارام) ؛ در سال ۱۸۷۰ در این روستای کوچک به دنیا امد. او اولین فرزند پسر از خانواد ای بود که متعلق به طبقه متوسط مایل به خوب بودند. به عنوان یک نوجوان ؛ نخستین فرد غیر اشرافی بود که به فراگیری کاراته پرداخت وبا اینکه فرد عادی بیش نبود ؛ دوستدارانش او را بوشی زنده خطاب می کردند.

    علی رغم اینکه جثه کوچک وظریفی داشت ؛ این فکر که روزی لقب (پنجه اهنی ) و(انگشت فولادی) را از ان خود کند همواره و سوسه اش میکرد.

    او با نهایت فداکاری وجا نفشانی؛ هدف خود را دنبال کرد وعاقبت صاحب پنجه ای قوی همچون استخوان شد. بر خلاف بسیاری از استادان کاراته ؛اگنا هرگز مدرسه ای دایر نکرد ؛ اما در عوض ان قدر به کار با مشت و انگشتان خود ادامه داد تا توانست شاهکار هایی باور نکردنی را که شهرت و محبوبیت فعلی خود را مدیون انهاست ؛بوجود اورد.

    یکی از روز ها ؛اگنا به ملاقات دوست خود ؛تنگان ماتسو رفت تنگان می دانست که قدرت و توانایی دستهای اگنا از مرز طبیعی گذشته است. تنگان نوشابه ای باز کرد وپس از نوشیدن چند گیلاس از ان گفت:

    (اگنا؛من با تو شرط می بندم که زودتر از تو پوسته ان درخت را بکنم هر که شرط را ببازد ؛باید چند کیلو گوشت برای برنده بخرد. خوب نظرت چیست ؟)اگنا با لبخند به او گفت:

    (فراموشش کن. نوشابه ات را بخور. شرط مسخره ای است.)


    اما تنگان با اصرار گفت:(جدی می گویم!اما یک شرط دارد من از اسکنه خودم استفاده می کنم وتو هم باید از دستهایت استفاده کنی. ناسلامتی تو به مرد پنجه اهنین وانگشت فولادی معروف هستی.)

    تنگان با این اطمینان که حتی اگنا نیز از قبول چنین شرطی امتناع میکند ؛لبخندی زد.

    اگنا ؛ناگهان از جا پرید وبه او گفت:

    (خوب پس خودت را اماده کن تا برایم پنج کیلو گوشت بخری.)وبعد به طرف درخت دوید وتنگان هم با اسکنه خود او را دنبال کرد.

    تنگان کدخدای ده را برای داوری مسابقات دعوت کرد و با حضور او مسابقه اغاز شد. تنگان به این فکر میکرد که اگنا بایددیوانه باشد!چطور چنین شرطی را قبول کرده؟چطور میتواند با اسکنه رقابت کند؟

    اگنا؛با پنجه هایش دایما به درخت ضربه می زد وبدین طریق پوسته ان را شل کرد ه و ان را با انگشتان خود از جا میکند .پوسته درخت به صورت نوارهای پهن از جا کنده می شد. ظرف دو دقیقه؛او یک پوسته دو متری را کنده بود در حالی که تنگان فقط یک سوم از سهم خود را کنده بود.

    تنگان اسکنه اش را پایین انداخت و شکست خود را اعلام کرد. در این مدت خبر مسابقه در شهر پیچیده بود وجمعیت زیادی به دور درخت جمع شده بود همه در حیرت بودن که اگنا چطور توانسته پنجه های خود را تا این حد پرورش دهد. بنابراین تنگان به بازار رفت ومقداری گوشتی را که به اگنا باخته بود خرید. سپس دو دوست تمام گوشت را با کدخدای ده و خانواده اش خوردند.

    یکی از داستانهای دیگر اگنا


    اگنا اغلب به منظور فراگیری این هنر از ماتسو مورا از گوشی کاوا به شوری سفر میکرد .یک روز پس از تمرینی سخت وزیاد با استاد ماتسومورا .اگنا و دوستش تنگان ماتسو تصمیم گرفتند که این بار از جاده دیگری به روستای خودشان برگردند .هنگامی که از روستای کاتابارو عبور می کردند صدای مشت زدن وضربه زدن سنگینی به گوششان خورد .از روی کنجکاوی به طرف منبع صدا رفتند و محلی را دیدند که درانجا تشت .پیت و پشکه های چوبی می ساختند
    تنگان با خودنمایی و با صدایی بلند بدون مقدمه اعلام کرد که روستای گوشی کاوا از هر چیزی بهترین و مرغوب ترین ان را تولید می کند .او با بلند کردن صدایش گفت ..در این حوالی مردم برای برش بامبو از داس استفاده می کنند ولی ما در گوشی کاوا هرگز از داس استفاده نمیکنیم
    بشکه ساز کاتابارویی دم در مغازه خود نشسته بود و مشغول بریدن بامبو برای ساختن یک بشکه بود با شنیدن سخنان تنگان دست از کارش کشید و به انها نگاه کرد
    تنگان به سخنان خود ادامه داد ..
    در گوشی کاوا ما از دستهایمان استفاده می کنیم .داس را فقط برای کارهای ظریف و دقیق .مانند صاف کردن لبه ها باید استفاده کرد .فقط همین و بس
    بشکه ساز کم کم داشت عصبانی میشد و دیگر قادر نبود جلوی خودش را بگیرد .سرانجام دهان گشود و فریاد زد ..
    هی تو . اگر کاری را که ادعا می کنی بتوانی انجام بدهی 50 ین به تو می دهم ولی اگر نتوانستی به من چه میدهی ؟
    تنگان در پاسخش گفت .ما پولی نداریم .ولی بگذار بگویم که اگر ما شکست خوردیم .لباسهایمان را در اورده و می گذاریم همین جا بماند

    باشه هرچند لباسهای شما 50 ین نمی ارزد ولی خوب قبول می کنم
    سپس تنگان با اشاره به اگنا گفت
    این بابا را اینجا می بینید ؟ او از ضعیف ترین مردان گوشی کاوا است .اگر برای شما مانعی نداشته باشد او این کار را انجام می دهد
    مرد بشکه ساز شانه های خود را بالا انداخت و گفت ..
    این پسره ؟! اون که هنوز مرد نشده و سر خود را به علامت موافقت تکان داد و به داخل مغاره رفت
    تنگان با صدایی اهسته به اگنا گفت .
    بشکه ساز فکر میکنه میتونه قسر در بره .خواهش می کنم .فقط همین دفعه قول میدم دیگه هرگز از این شوخیهای خرکی نکنم

    مرد بشکه ساز با یک تنه بامبو که قطرش 7/5 سانتی متر بود از مغازه بیرون امد .اگنا بامبو را از دست او قاپید با دست ان را شکست و پرسید چند تیکه می خواهی ؟
    سپس در حالی که مرد بشکه ساز با ناباوری نمایش خارق العاده زور و قدرت او را تماشا می کرد با انگشتان خود شروع به کندن رشته هایی از پوسته بامبو کرد

    بشکه ساز زیر لب گفت ..اگر این ضعیف ترین بود با یددید مردان بالغ گوشی کاوا چه کارهایی می توانند انجام دهند و 50 ین را تقدیم تنگان کرد



    یکی دیگر از کارهای اگنا

    در زمان اگنا در گوشی کاوا حمام عمومی وجود داشت .این حمام هنوز هم به استناد مهارت خارق العاده ای که اگنا در یکی از بعد از ظهرهای دلپذیر زمستان دران به نمایش گذاشت در گوشی کاوا بجا مانده است

    اگنا عادت داشت هر روز بعد از ظهر مدتی در اب دراز بکشد .دستیار مسئول حمام ارزو داشت کارهای عجیب و مرموز اگنا را ببیند .او هر روز از اگنا خواهش میکرد تا کارهای عجیب خود را به او نشان دهد اما اگنا قبول نمی کرد

    در یکی از بعد از ظهرهای زمستان در حالی که اگنا درون اب دراز کشیده بود دستیار مسئول حمام به سمت او امد و گفت ..من مرد پیری هستم وهرگز افتخار دیدن هیچ یک از کارهای استادان کاراته را ندیده ام .قبل از مرگم دوست دارم ببینم

    اگنا که ان روز خوشحال و سرحال بود لبخندی زد وگفت ...پس خوب نگاه کن .سپس با دو دست ضربه ای کوتاه و محکم به دیواره تیغه ای که بخش زنان و مردان را از هم جدا میکرد زد و نشست ..
    ان مرد صبر کرد .چشمانش را با دست مالید و گفت .
    من چیز عجیبی ندیدم .راز این کار تو در کجاست ؟
    به دیوار خوب نگاه کن راز من در انجاست وسپس توی اب فرو رفت
    ان مرد به دیوار نگاه کرد .چشمانش از شدت حیرت داشت از حدقه بیرون می زد چرا که انجا روی دیوار جای 10 انگشت اگنا 10 تا سوراخ بود .اگنا با چنان سرعتی این کار را انجام داده بود که پیرمرد فقط دستهای او را در هوا دیده بود

    پیرمرد نتوانست جلوی زبان خود را بگیرد به هرکس که می رسید این موضوع را می گفت و هر کس که باور نمیکرد ان را به حمام می اورد و به او نشان می داد
    پیرمرد نیز که خیلی زیرک بود بدین وسیله اجرت حمام را بالا برد .
    با افزایش تعداد افرا دی که به حمام می امدند درامد او بیشتر میشد و به تدریج ثروتمند شد




    یکی دیگر از کارهای اگنا

    اگنا در سال 1920 یعنی در 50 سالگی بزرگترین و جالبترین شاهکار خود را خلق کرد .خشکسالی سختی حاکم بود و از این رو اب را با احتیاط تمام در بشکه ذخیره میکردند .روزی کد خدای ده زنگ خطر را به صدا در اورد .همه اهالی در میدان ده گرد امدند .کد خدا شروع به صحبت کرد و گفت ..
    خبر رسیده که تعداد زیادی از بشکه ها سوراخ شده اند و اب از انها به بیرون رخنه می کند .قبل از انکه بتوانیم یک بشکه ساز پیدا کنیم که به این ده بیاید بیشتر ابمان را از دست خواهیم داد .این واقعا وحشتناک است کسی پیشنهادی داره؟..
    یک نفر از میان جمعیت فریاد زد اگنا را خبر کنید او همین جا توی این ده زندگی می کند .هیچ احتیاجی به بشکه ساز نیست او می تواند به ما کمک کند به محض انکه اگنا را صدا زدند با دستهای برهنه شروع به تعمیر بشکه ها کرد .او چفتها را با کمک انگشتانش محکم میکرد و همه کسانی را که در انجا شاهد بودند به حیرت و شگفتی وا می داشت ..


    داستانهای زیادی درباره اگنا و انگشتان فولادیش تعریف کرده اند
    اما گفته شده که او هیچ گاه ازارش به هیچ انسانی نرسیده است .حتی در مواقعی که ناگزیر به دفاع از جان خود می شد مهاجمان را فقط مبهوت قدرت خویش می ساخت و هرگز انان را نمی کشت ..

    اگنا در سال 1924 در 54 سالگی درگذشت

    (علی حاجی پور)


    منبع ..کتاب مبارزان بی سلاح (ترجمه روبن شاهوردیان )
نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربران برچسب زده شده

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •